تردید
نماینده - مهدی انصاری؛ در آغازِ «گذشته» احمد شخص اول داستان است. هرچند فیلم، با رفتن او تمام می شود اما در مقاطعی مساله اصلی فیلم دیگر او نیست. هرچند مسبب اتفاقات فیلم احمد است اما در جاهایی «ماری» شخص اول فیلم است. در نگاهی کلی تر احمد و سمیر، دو مرد فیلم هستند که برای همسران فرانسوی شان مشکل ایجاد کرده اند. اولی با غیبت چهارساله اش و دومی با رابطه داشتن با زنی دیگر. وجه مشترک این دو مرد نداشتن ملیت اصیل فرانسوی است.
شروع مشکلات از رفتن بی دلیل احمد است. ماری دلبسته احمد بوده است. غیبت یکباره احمد موجب آغاز این مشکلات می شود؛ اول از همه ایجاد علاقه بین ماری و یک مرد متاهل. یکبار لوسی در خیابان به احمد می گوید مادرش به خاطر این با سمیر رابطه دارد که شبیه احمد است. حالا باید در فیلم به دنبال این بود که چرا احمد چهار سال بی آنکه طلاق بگیرد از پیش همسرش می رود؟ تنها چیزهایی که از رفتن احمد متوجه می شویم دو نکته است: شهریار می گوید احمد باید بین فرانسه و ایران یکی را انتخاب می کرد و نمی تواند یک بام و دو هوا باشد. یک اشاره دیگر هم در گفتگوی احمد و لوسی هست که در آن اشاره به مشکل روانی احمد در دوران زندگی با ماری می شود. و لوسی از احمد می پرسد آیا او در آن دوران به خودکشی فکر می کرده یا نه؟
در مقابل، کسی که از همان ابتدا به احمد هشدار وضع امروزش را می داده، دوست او شهریار است. او کسی است که حالا تمام و کمال در فرانسه زندگی می کند و در ابتدای آمدن احمد به فرانسه نیز به او گفته بوده این تعلق خاطر داشتنش به ایران و فرانسه برای او مشکل ایجاد می کند. بنابراین شهریار مهاجری است که توانسته در فرانسه بماند و با همسری فرانسوی زندگی کند. و طبق آنچه به احمد می گوید میان فرانسه و وطن، فرانسه را انتخاب کرده است. احمد راهی برای بقا در فرانسه نداشته است. زیرا که او نمی توانسته اقتضائات مهاجرت را قبول کند و در آنجا بماند.
بنابراین احمد با مهاجرت به فرانسه و نداشتن تصمیم قطعی بر ماندن در آنجا همسرش را چهار سال رها می کند و حالا چرا ماری با غیبت احمد نتواند به کس دیگری فکر کند؟ از اینجا سمیر وارد زندگی ماری می شود. مردی متاهل که یکی از احتمالات داستان این است که همسرش از بدو تولد پسرشان (فواد) روان پریش بوده است، و بنابر ظواهر فیلم مشخص می شود سمیر و ماری مدتی ایمیل های عاشقانه ارسال و دریافت می کردند. و حالا گره های داستان از اینجا اوج می گیرد که آیا علت خودکشی سلین (همسر سمیر) روان پریشی او بوده یا او ایمیل های عاشقانه ماری و سمیر را خوانده بوده و یا به کارگر مغازه شان (نعیمه) برای ارتباط با شوهرش شک داشته است.
در جستجوی واقعیت
«گذشته» بر خلاف روال معمول فیلمسازی در گره افکنی و رفع گره روندی معکوس را طی می کند. اتفاقات فیلم در ابتدا خیلی پیچیده به نظر نمی رسند. احمد پس از چهار سال غیبت برای طلاق پیش همسرش می آید و متوجه می شود در دوران نبودنش ماری با سمیر رابطه داشته است. اما هر چه جلوتر می رویم این اتفاقات پیچیده تر می شود. افراد بیشتری در داستان وارد می شوند و از نقششان در به کما رفتن همسر سمیر (سلین) می گویند. لوسی از فوروارد میل های عاشقانه می گوید و نعیمه از شک سلین به خودش صحبت می کند و نهایتا مشخص نمی شود دلیل به کما رفتن سلین فهمیدن رابطه میان شوهرش و ماری بوده یا به خاطر شک در ارتباط سمیر و نعیمه یا خواندن میل های عاشقانه یا روان پریشی از دوران تولد فواد و یا روان پریش شدن به خاطر رو در رو شدن با ماری.
تمام این دلایل می تواند توجیه کننده خود کشی این زن باشد. اما هر کدام برداشت هایی از یک اتفاق هستند. برداشت هایی شخصی از واقعیت. این برداشت های متعدد و ناتوانی شخصیت ها از قضاوت درباره گذشته اینقدر شدید می شود که دیگر نقش های داستان نمی خواهند گذشته را بیشتر از این بررسی کنند.
بیننده هر چه به پایان فیلم نزدیکتر می شود با شواهد و دلایل بیشتری روبرو می شود. شواهد و دلایلی که هر کدام می توانند به عنوان دلیل واقعه اصلی بیان شوند. و به عبارت دقیق تر هر کدام برداشت شخصی یک نفر از یک اتفاق است. هرکس با دید و چشم انداز و رفتار خود واقعیت را تحلیل می کند و فیلمساز تنها راوی این ماجراست. حتی شاید او هم نداند چرا سلین خودکشی کرده است. گرچه علت اصلی را در لابه لای فیلم بیان می کند. (بازگشتن احمد به ایران و رابطه ماری و سمیر) اما مخاطب را در هزارتویی خودساخته قرار می دهند که بگوید نمی توان به واقعیت اصیل و حقیقی دست یافت.
نظر شما